فهرست مطالب سایت

ظهرهای ماه مبارک رمضان 95 - جلسه 16

موضوع : نًفس
تاریخ انتشار : 24 شهریور 1399


سخنران : حجت الاسلام و المسلمین علوی تهرانی
مکان : مسجدحضرت امیر(ع)



فایل تصویری برای این مطلب موجود نیست

بسم الله الرحمن الرحیم
ما در مراحل تهذیب بحثمان را مطرح کردیم. گام اول در مراحل تهذیب بحث مشارطه است، عرض کردیم که مشارطه از ماده شَرَطَ به معنای شرط بستن، عهد کردن برای انجام کاری یا ترک کاری، از این ریشه در قرآن هیچ نیامده است اما هم معنای این ریشه در قرآن به معنای عهد آمده، معاهده، معاهداتی که در متون دینی ما هست خاصه در قرآن برخی از آنها معاهدات فطری است در سوره مبارکه بقره آیه 27 خداوند می فرماید: (الذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُون؛ "فاسقان کسانی هستند که پیمان خدا را، پس از محکم ساختن آن، میشکنند؛ و پیوندهایی را که خدا دستور داده برقرار سازند، قطع نموده، و در روی زمین فساد میکنند؛ اینها زیانکارانند"). یعنی آنچنان کسانی که پیمانشان را، شرطشان را، عهدشان را بعد از اینکه با خدا محکم کردند شکستند و آنها آن اوامری که خدا امر کرده بود وصل کنند اینها قطع کردند افساد در زمین کردند اینها زیانکاران هستند. پس یکی از کسانی که از نظر مکتب وحی اهل خسران و زیان است کسی است که عهدش را، شرطش را از بین ببرد خصوصاً شرطی که با خدا بسته. ما شرطی که با خدا بستیم یک شرط فطری است، حالا الآن بیان می‌کنیم 1ـ این شرط و عهد فطری کجا بوده؟ 2ـ چه چیزی بوده؟ در آیه 76 در سوره مبارکه آل عمران (بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتقَى فَإِن اللهَ يُحِب الْمُتقِينَ؛ "آری، کسی که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید، (خدا او را دوست می‌دارد؛ زیرا) خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.") یعنی: بله این کسانی که به عهد خودشان وفا کردند و تقوی پیشه کردند و خداوند تقوی پیشگان را دوست دارد. وفای به عهد از مراتب متقین است.
اما گفتیم بخشی از معاهدات ما معاهدات فطری است، معاهده فطری ما در سوره اعراف آیه 172 آمده است (وَإِذْ أَخَذَ رَبكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُريتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنا كُنا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ؛ "و (به خاطر بیاور) زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آری، گواهی می‌دهیم!» (چنین کرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل بودیم؛ (و از پیمان فطری توحید بی‌خبر ماندیم)!") یعنی حضرت حق می‌فرماید به اینکه ما فرزندان آدم را تا روز قیامت آن طایفه‌ای که باید پا بگذارند به دنیا همه را حاضر کردیم در یک عالمی به نام عالم ذر و اینها را بر خودشان گواه گرفتیم از آنها یک سؤال کردیم و سؤال ما این بود که من خداوندگار شما هستم؟ آن عده‌ای که آنجا بودند گفتند بله هستید، این را می‌گویند: عهد ربوبی، ما یک عهد فطری با خداوند داریم و آن این است که خداوند را رب خود می‌دانیم، در بحث‌های خداشناسی هم در رابطه با معنای رب می‌گویند: رب یک معنایی است دارای 2 ویژگی: ویژگی اول این است که رب به کسی می‌گویند که اولاً مالک باشد بعد وقتی مالک شد ویژگی دوم پدید می‌آید، صاحب تصرف است، شما اگر مالک خودرو بودید می‌توانید آن را هر گونه که دل شما بخواهد در آن تصرف کنید آتش بزنید، به فقرا بدهید، زیر قیمت بفروشید، بالای قیمت بفروشید همه اینها به خاطر اینکه شما مالک هستید، اعراب به کسی واژه رب را اطلاق می‌کنند که 1ـ مالک باشد 2ـ آن وقت لازمه‌ی این مالکیت این است که قادر باشد هر گونه تصرفی را که بخواهد بکند، بعد حضرت حق می‌فرماید به اینکه شما در عالم ذر نسبت به ربوبیت من یعنی نسبت به اینکه مالک، تو هستی و اینکه وقتی من مالک شدم هر گونه خواستم تصرف می‌کنم، شما همه بلی گفتید، عهد بستید که حالا هر کاری خواستی انجام بده، حالا چرا من هر کاری می‌کنم شما اعتراض می‌کنید؟ خدایا کم است، خدایا زیاد است، خدایا گرم است، خدایا سرد است، خدایا چرا دادی؟ خدایا چرا کم دادی؟ چرا به او دادی؟ اینها همه به خاطر این است که ما در ربوبیت، خدا را قبول نداریم در عین حال که نماز هم می‌خوانیم، در این مسأله شیطان از ما برتر است چرا؟ چون شیطان ربوبیت خدا را قبول داشت گفت: (رب بعزتِکَ) ولی ما همیشه اعتراض می‌کنیم هر کسی به هر دلیلی در تصرفات خدا اعتراض می‌کند یعنی ربوبیت خدا را قبول ندارد، این بیشترین حد شرکی است که وجود دارد، تا می‌گویند مشرک، شما می‌روید سراغ ریا، ریا که اصلاً از آن فراری نیست، حالا ریا یک قسم است ما 22 مرتبه توحید داریم به ازای هر مرتبه توحید هم یک مرتبه شرک داریم، یکی از مراتب توحید توحید در ربوبیت است علامت توحید در ربوبیت این است که به خدا اعتراض نکنیم چون خدا مالک هستی است، مالک هستی اوست دلش خواسته این جوری رفتار کند، این عهد فطری ما با خداست ما با خدا شرط کردیم، پذیرفتیم این معنا را حالا امروز نقض پیمان می‌کنیم (أولئکَ همُ الخاسِروُن؛ " اینها زیانکارانند")، ما این عهد را با خدا بستیم، کجا بستیم؟ در عالم ذر، عالم ذر چگونه عالمی است؟ به فرمایش اکثر متکلمین ما، ما اصل عالم ذر را قبول داریم به حسب عقیده‌ی نقلی ما چون خدا و پیغمبر فرمودند، اما کیفیت آن را خبر نداریم، ما نمی‌دانیم آنجا چه‌جوری این عهد را بستیم، از ما چه‌جوری این عهد را گرفتند؟ ما را چگونه حاضر کردند؟ این کیفیت‌ها را نمی‌دانیم دلیلش هم این است که دین افتاد دست بی‌دین‌ها یعنی از غدیر وقتی مسیر عوض شد آنها آسانترین و بدیهی‌ترین مطالب را هم نمی‌دانستند چه برسد که بخواهند دیگر راجع به عالم ذر صحبت کنند، چه می‌فهمیدند ذر را با زِ می‌نویسند یا با ذال می‌نویسند که بخواهند راجع به آن گزارش بدهند، وقتی مکتب اسلام تغییر پیدا کرد خُب این مشکلات هم پیدا شد آن وقت امیرالمؤمنین را به جای اینکه از او استفاده بکنند، به عنوان حاکم که استفاده نکردند، به عنوان عالم که استفاده نکردند گفتند آقا تو برو دنبال زراعت، برو دنبال زراعت این می‌شود که ما نمی‌دانیم عالم ذر کیفیت آن چیست؟ ولی حقیقتش به قوت خود باقی است این بخشی از تعهد ماست که تعهد فطری است.
یک سری از تعهدات ما تعهدات شرعی است یعنی دستوری است، امر کردند این کار را بکن امر کردند این کار را انجام نده، یکی از تعهدات شرعی ما این است در سوره یس آیه 60 می فرماید: (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشيْطَانَ؛ " آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم که شیطان را نپرستید") یعنی شیطان را نپرستید به معنای پیروی کردن، پیروی نکنید از او به ما نهی کردند به ما دستور دادند این کار را انجام ندهید اما ما همه کاری را انجام می‌دهیم إلا همین یکی که از ما نهی کردند که از شیطان پیروی نکنید، گاهی ائمه عهد الهی هستند در روایت هست که امام صادق علیه السلام فرمودند: (نَحنُ عَهْدُ الله فَمَن وَفی بِعَهدنا فَقَد وَفَی بَعَهدِ الله ؛ "ما عهد خدا هستیم هر کس به عهد ما وفا کند به عهد خدا وفا کرده است") یعنی ما عهد الهی هستیم ما پیمان الهی هستیم کسی پای ما بایستد به تحقیق پای خدا ایستاده، گاهی در معاهدات تشریعی قرآن را عهد الهی می‌دانند وجود نازنین امام صادق (ع) می فرماید: (اَلْقُرآنُ عَهْدُ اللهِ إلَی خَلْقِه؛ "قرآن پیمان خداوند است بسوی بندگانش") یعنی عهد الهی است به سوی خلایق، پس پیمان بسته شده پیرامون قرآن است، پیمان بسته شده پیرامون اهل بیت است، پیمان بسته شده پیرامون عدم پیروی از شیطان است. 2 نوع پیمان داریم پیمان فطری که همان توحید باشد و پیمان تشریعی که بیان شد بعضی از مواردش.
اما اهمیت مشارطه از نظر دیدگاه‌های دینی، خدا راجع به عهدی که می‌بندی چه دیدگاهی دارد خداوند در سوره مائده آیه 1 می فرماید: (یَا أیها الذینَ آمَنوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ؛ " ای کسانی که ایمان آورده‌اید! به پیمانها (و قراردادها) وفا کنید!") یعنی به پیمانی که بستید چکار بکنید؟ و چه کسانی را در این مسأله مورد خطاب قرار می‌دهد؟ اهل ایمان، به مفهوم فهمیده می‌شود که اگر نقض شد، طرف اهل ایمان نیست. در آیه دیگر در سوره احزاب آیه 15 می فرماید: (کانَ عَهْدُ اللهِ مَسْئولاً؛ " عهد الهی مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسؤولند)!") یعنی پیمان‌های الهی مورد سؤال قرار می‌گیرد، سؤال می‌کنند این کار را انجام دادی یا این کار را انجام ندادی؟ ربوبیت ما را قبول داشتی؟ من قرآن را عهد شما قرار داده بودم به آن عمل کردی؟ من اهل بیت را عهد قرار داده بودم به آن عمل کردی؟ به آن وفا کردی؟ اینها را سؤال می‌کند حضرت حق. اصلاً دلیل ایمان را وفای به عهد می‌داند. حضرت علی (ع) می فرماید: (مِنْ دَلائلِ الإیمانِ اَلْوَفاءُ بِالْعَهْدِ؛ "از نشانه های ایمان وفای به عهد است") یعنی می‌خواهی ببینی کسی اهل ایمان است ببین وفای به عهد دارد یا ندارد، عهد را تحت هیچ شرایطی نمی‌توان شکست، تحت هیچ شرایطی، اصلاً حضرت رسول (ص) می‌فرماید: (لا إیمانَ لِمَنْ لا أمانةَ لَه و لاَ دینَ لِمَنْ لَا عَهْدَ لَه؛ " کسی که امانت دار نیست ایمان ندارد و کسی که به عهدش وفا نکند دین ندارد") یعنی اگر کسی عهدش را شکست اصلاً او دین ندارد و لو می‌خواهد نماز بخواند، روزه بگیرد، از نظر قرآن و روایات پایبند بودن به عهد اولاً مورد سؤال است ثانیاً نشانه ایمان است ثالثاً نشانه دین است.
حالا در تهذیب و امور سلوکی ما مشارطه می‌کنیم با چی مشارطه می‌کنیم، با چه کسی شرط می‌بندیم؟ دو تا گفته در این وسط وجود دارد:
1. طایفه‌ای می‌گویند عهد بستن با خداست، انسان با خدا عهد می‌بندد، شرط می‌کند که کاری بر خلاف رضای حضرت حق انجام ندهد. اما یکی از مشکل‌ترین کارها این است که آدم رضایت خدا را در انجام آن کار بدست بیاورد، اما یک فرمول به ما دادند و فرمول این است دو تا کار خوب پیشنهاد شده هر دو هم به حسب ظاهر شرعی است، یکی رفتن به دعای کمیل ساعت 1 نصف شب، یکی ماندن در خانه به دستور پدر و مادر یا تنها بودن همسر، کدام را انجام می‌دهید؟ بگو اصلاً کمیل چی هست که حالا 1 نصف شب بزنم بیرون بخواهم بخوانم، این برای جوان‌هاست، شماها که حفظ هستید اغلب شما، کدام رضای خداست؟ هر دو هم به حسب ظاهر مثبت است، فرمودند: آن کاری را که نفس تو بیشتر لذت می‌برد خلاف رضای خداست، آن کاری که تو بیشتر دوست داری خلاف رضای خداست، تو بیشتر دوست‌داری بروی چکار کنی؟ کمیل را بخوانی ولی نگهداری پدر و مادر رضای خداست، این یک قاعده‌ی کلی است و بسیار هم عالی است خیلی جاها چُرت آدم را پاره می‌کند، اربعین پیاده بروم کربلا می‌گوید: آقا مادرم گفته نرو، حالا فکر نکنی این که دارم می‌گویم خیلی مسأله بعیدی است، نه آقاجان آنهایی که اهل دین بودند همین کارها را می‌کردند، 1 ـ موازین تشخیص دین کار سختی است. 2 ـ پایبند بودن به آن خیلی سخت‌تر است. شما یکی از کسانی که مُرید پَر و پا قرص علی بن ابیطالب است می‌دانید به نام اویس قرن، از بیرون از شهر مدینه مادرش گفت می‌روی مدینه ظهر نشده برگرد، من به عشق دیدن پیغمبر می‌روم، به عشق دیدن پیغمبر، آمد از قضا پیغمبر نبود، آمد از قضا پیغمبر نبود، هر چی ایستاد حضرت نیامد، مادرم گفته ظهر نشده برگرد برگشت پیغمبر را ندید اما پیغمبر او را دید، اویس از شهر رفت بیرون تا آخر عمرش هم نتوانست پیغمبر را ببیند اما پیغمبر برای او پیام فرستاد (إنی أشم رائحةَ الجنة مِن طَریقِ القَرَنِ؛ " همانا من بوی بهشت را از سمت یمن استشمام می کنم") حتماً به خدمت رسیدن دستور دین نیست دستور دین این است که تو بشناسی چی هست شاید نفس او ملاقات با پیغمبر را بیشتر دوست می‌داشت اما خدا فرموده بود که امر مادرت واجب است، برگشت. بنابراین مشارطه شرط بستن انسان است با خدا نسبت به این مقوله که کاری خلاف رضای حضرت حق انجام ندهد.
2. برخی می‌فرمایند: مشارطه کاری است بین عقل و نفس در نهاد انسان و در درون انسان، اصلاً تهذیب نفس یعنی به کنترل درآوردن نفس، چه کسی کنترل دست آن است؟ عقل، عقل به نفس می‌گوید تو باید تحت تبعیت من باشی، کاری خلاف آنچه که من می‌گویم انجام ندهی چرا؟ در سوره مبارکه صف آیات 10 و 11 انسان را یک تاجر به تمام معنا معرفی می‌کند (يَا أَيهَا الذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ؛ " ای کسانی که ایمان آورده‌اید! آیا شما را به تجارتی راهنمائی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی می‌بخشد؟!") یعنی می‌خواهید من شما را به یک تجارتی راهنمایی کنم که از عذاب جهنم نجات پیدا بکنید عذابی که این چنین صفت دارد ألیم است، 18 نوع عذاب در قرآن کریم معرفی شده، بدترین آن عذاب ألیم است چون دائمی است و دردناک، کم نمی‌شود، دائمی است و دردناک کم نمی‌شود، خُب ما در این تجارت دو تا شریک داریم یکی عقل انسان است و یکی هم نفس انسان است اینها باید ما را به این تجارت پر سود برسانند منتها یکی از آنها خیلی جاده خاکی می‌رود و یکی هم اگر درست تربیت بشود درست می‌رود این عقل است و آن یکی نفس است، عقل به نفس می‌گوید در این تجارت تو باید حرف من را گوش بدهی، هر چه را که من می‌گویم باید گوش بدهی، شرط بکنی که از اوامر من تخطی نکنی که اگر از اوامر من تخطی نکردی (اَلْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِه الرَحمَانُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ ؛ "عقل آن چیزی است که بوسیله آن خدا عبادت شود و بهشت کسب شود") یعنی عقل آنچنان حقیقتی است که به واسطه‌ی آن خدا پرستیده می‌شود و آنچنان حقیقتی است که به واسطه‌ی آن بهشت کسب می‌شود. نفس اگر تحت تسلط عقل در بیاید خیانت نکند، کار انسان در این تجارت چیست آقا؟ به سلامت خواهد بود. عده‌ای هم می‌فرمایند به اینکه این مشارطه، مشارطه بین عقل است و نفس.
آن تجارت پُر سود چگونه بدست می‌آید؟ در آیه 11 سوره صف می فرماید: (تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ " به خدا و رسولش ایمان بیاورید و با اموال و جانهایتان در راه خدا جهاد کنید؛ این برای شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید!") یعنی به واسطه‌ی ایمان به الله و پیامبر عظیم الشأن و مجاهدت کردن فی سبیل الله به واسطه‌ی اول مال و بعد جان بعد هم می فرماید: این خیلی برای شما بهتر است منتها اگر بفهمید، می‌گوید اول مالت را بعد جانت را چون اصلاً شرط جان دادن مال دادن است چرا؟ برای اینکه آقا کسی حاضر می‌شود جانش را بدهد که از دنیا بریده باشد و کسی می‌تواند از دنیا بَبُرد که اول مالش را در راه خدا داده باشد، آنهایی که ثلث مال تعیین می‌کنند بعد از مرگشان یعنی اینکه ما نمی‌توانیم به دست خودمان این را بدهیم جرأت آن نیست، جرأت آن نیست، داستانش معروف است دیگر چند تا جوان آمدند خدمت پیغمبر به پیغمبر عرض کردند که بابای ما وصیت کرده این خرماها را در راه رضای خدا بدهیم حالا مرده، شما این خرماها را در راه خدا بدهید، پیغمبر چون وصیت به ایشان شده بود این کار را انجام دادند بعد برای اینکه ببینند تمام خرماها را دادند، رفتند سراغ آن انبار، دیدن یک دانه خرما روی زمین افتاده، آن خرما را برداشتند به فرزندان متوفی گفتند اگر این یک دانه خرما را به دست خودش داده بود بهتر از همه‌ی آن انفاقی بود که بدست من شد، چون ما هنوز نفهمیدیم انفاق قرار است چکار بکند؟ انفاق یکی از اهدافش این است که رابطه من را با دنیا قطع بکند، اگر بناست قطع بکند باید بدست خودم انجام بشود نه به دست وارث، اینکه وصیت می‌کند بعد از مرگ من یعنی آقا من جرأت آن را ندارم که بگذرم حالا وارث می‌گذرد یا نمی‌گذرد کار خودش است به من چه ربطی دارد من کارم را کردم اتفاقاً هیچ کاری نکرده است در مسیر آدم شدن حرکت نکرده است حالا ممکن است یک ثوابی به او بدهند، آخر فرق است بین اینکه به آدم ثواب بدهند و اینکه انسان چی بشود؟ آدم بشود، تمام تعالیم دین برای این است که ما را آدم کنند ولی ما همه‌ی هم و غم ما این است که ثواب ببریم، این دو تا را باید از هم تفکیک کرد باید از هم تفکیک کرد، مشارطه، مشارطه.
پس ما با خدا عهد می‌کنیم کاری نکنیم خلاف رضای او یا عقل با نفس شرط می‌کند که نفس تخطی از اوامر عقل نکند، این گام اول و گام دوم مراقبه تا جلسه بعد اگر خدا اراده کرده باشد.





    کلمات کلیدی :

هم رسانی : تلگرام



نظرات

برای این مطلب نظری ثبت نشده